دوست دارم بر شبم مهمان شوی
بر کویر تشنه چون باران شوی
دوست دارم تا شب و روزم شوی
نغمه ی این ساز پر سوزم شوی
دوست دارم خانه ای سازم ز نور
نام تو بر سردرش زیبا ز دور
دوست دارم چهره ات خندان کنم
گریه های خویش را پنهان کنم
دوست دارم بال پروازم شوی
لحظه ی پایان و آغازم شوی
دوست دارم ناله ی دل سر دهم
یا به روی شانه هایت سر نهم
دوست دارم لحظه را ویران کنم
غم ، میان سینه ام زندان کنم
دوست دارم تا ابد یادت کنم
با صدایی خسته فریادت کنم
دوست دارم با تو باشم هر زمان
گر تو باشی ، من نبارم بی امان
گاه
دلتنگ می شوم دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها، گوشه ای می نشینم و حسرت ها را
می شمارم و باختن ها را... و صدای شکستنها را... و وجدانم را محاکمه می
کنم؛؛؛ من کدامین قلب را شکستم و کدامین امید را نا امید کردم و کدامین،
احساس را له کردم و کدامین، خواهش را نشنیدم و و به کدام دلتنگی خندیدم، که این چنین دلتنگم؟